دانیال وفایی فردانیال وفایی فر، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

گل پسری قند عسلی

بعد از چند روز تاخیر اومدیم

خدایا به امید خودت نه امید به خلق روزگار   گل پسرم............................................... الهی دورت به گردم امروزکله صبح از خواب بیدار شدم دیگه خوابم نیومد با خودم گفتم فرصت خوبی بشینم پای اینترنت و به وبت یه سر بزنم و..................... دیدم که خیلی وقته که واست هیچ مطلب و عکس واست یادگار نذاشتم قربونت بشم این روزا مشغولاتم زیاد یه سری کارهای خونه یه سری خریدهای قبل از عید دوخت دوزو و.. هزار ماشاله به این روزها که مثل برق باد هم زود میگذرن الان سه هفته ای هستش که دیگه مهد نمیری تصمیم گرفتم که مغز بادومی رو ببرمش کلاس جامعه القران آخه به خونمون خیلی نزدیکه دیدم که فرصت خوبیه و تازه اینکه ی...
8 اسفند 1392

نیمه دی ماه

  خدایا به امید خودت نه امید به خلق روزگار الان که دارم این مطلب رو واست بنویسم تو خواب ناز هستی داداش علی از باشگاه اومده رفته حموم و بابا جونت هم طبق معمول رفته ماموریت (شیراز)الان ساعت 8 و 15 دقیقه شب دو شنبه   92/10/23 هستیم.     امروز هوا خیلی سردبود من و تو با هم رفتیم کلاس و خاله مونا گفت که قرار یه سری از کارهای بچه ها رو که تو این مدت اومدن کلاس بهشون بدن تا ببرنشون خونه و یادگاری نگه دارن ........... ................................................ عکساشونو بزودی میزارم   امشب 26 دی هستیم پسر عمو جهانگیر(آقاشکور)دو روزه مهمونمونه آخه امتحاناتش تموم شده اومده خونه ما مامان ...
11 بهمن 1392

دو تا گل

خدایا به امید خودت نه امید به خلق روزگار بی نهایت دوستتان میدارم تابستان 90 _ گنبد سلطانیه   حباب مامان عاشقانه دوستت دارم  قربونت بشم که این همه شیفته خاک بازی هستی.......   فدای اون خنده شیرینت ...
27 آذر 1392

روزهای آخر پاییز

خدا به امید خودت نه امید به خلق روزگار این روزها هوا خیلی سرده به خاطر کسالت کوچیک مامانی سرمای هوای بیرون چهار پنج روزیه که مهد نمیریم البته خودم تو خونه شعرا و سورهها رو با هم یادآوریت میکنم . این چند روز که تو خونه حبس بودی خیلی سوسول شدی تا یه حرفی بهت میزنیم زود دست تو صورت و حالا گریه نکن پس کی بکن انگاری  چوب فلک بهت خورد کردن(خیلی با مزه ای) البته ما مامان میدونیم که این شگرد بچه هاس و با این حال دلم میسوزه و آرومت میکنم. امروز بابا جون واست یه تفنگه گنده خرید کلی ذوق کردی تو دادش علی با هم بازی کردی(داداش به یاد کوچیکی خودش که هم قد تو بود کلی بازی کرد) فرشته های زمینی من بی نهایت دوستتان میدارممممممممممممم...
27 آذر 1392

شعرهای مهد کودک دنی

خدایا به امید خودت نه امید به خلق روزگار پاییزه پاییزه پاییزه       برگ درخت میریزه        هوا شده کمی سرد        زمین پر از برگ زرد ابر سیاه و سفید        رو آسمونو پوشید        دسته دسته کلاغا           میرن بسوی باغا همه میگن یک صدا              قار قار قارقار        قار قار قارقار   پاییز اومد...
26 آذر 1392