شعرهای مهد کودک دنی
خدایا به امید خودت نه امید به خلق روزگار
پاییزه پاییزه پاییزه برگ درخت میریزه هوا شده کمی سرد زمین پر از برگ زرد
ابر سیاه و سفید رو آسمونو پوشید دسته دسته کلاغا میرن بسوی باغا
همه میگن یک صدا قار قار قارقار قار قار قارقار
پاییز اومد دوباره برگا شدن ستاره ستاره طلایی زرد و سرخ و حنایی
آمد باد شبانه برگا رو دانه دانه از شاخه ها جدا کرد توی هوا رها کرد
منم یکی یدونه انار دونه دونه انارم انارم ببین چه طعمی دارم
هر بچه ای میدونه دارم هزارتا دونه سرخ لباس تنم انار زیبا منم
یه تاج دارم روی سرم از همه خوشکل ترم
شیر تا بخوای مفیده مانند برف سفیده کامل تر از این غذا کسی ندیده تا حالا
شیر بخوریم سیر میشیم قوی مثل شیر میشیم هر روز اگر بنوشیم هیچ وقت مریض نمیشیم
وقتی که پاییز میاد انار میاد به میدون پرتقال و لیمو شیرین نارنگی و خرمالو
میوه های خوشمزه ترش شیرین و تازه به اومده به میدون بیا بخور نوش جون
میوه های پاییزه چه خوشمزه و لذیذه
این شعرای دنی جون 5 هفته آموزش دیده تازه اینکه دنی ما یک روز در میون کلاس میره (به خاطر تنبلی مامانش که نمیتونه هر روز اونو کلاس ببره)