دانیال وفایی فردانیال وفایی فر، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

گل پسری قند عسلی

خاطرات نوروز 91

سلام بر همه مامانم آخرین مطلبی که برام نوشت اسفند٩٠ بود دیگه هیچ فرصتی پیش نیامد که به وبم سر بزند و مطلب جدیدی بنویسه الان چند روزی از سال ٩١ میگذره و قرار شده از حالا به بعد چند تا عکس و مطالب جدیدی بنویسه                    تعطیلات نوروز را همراه باباجون مامان جون و داداش علی دزفول رفتیم آنجا به من خیلی خوش گذشت خیلی عیدی (پول) گرفتم جونم براتون بگه ما چند تا عروسی هم رفتیم از جمله عروسی دایی علیرضام بود جا تون خالی خیلی خوش گذشت ما روز ١٢ فروردین کرج آمدیم و ١٣ بدر را همراه خانواده عمه جون زهره ام پارک رفت...
15 فروردين 1391

شعر مورد نظر دنی

کار بابا بابا دوباره رفته مسافرت میدونم دوباره با مامانم باید تنها بمونم مامان می گه که بابا برای کارش میره اینجوری از اداره بیشتر حقوق میگیره اما دلم می خواد من که پول هلمون کم باشه ولی شبا تو خونه باباجونم هم باشه ...
15 فروردين 1391

موقع لالایی

گنجشکه میگه جیک وجیک وجیک     گریه میکنه بچه کوچیک کلاغه میگه قاروقاروقار                    دستاتو بشور موقع ناهار کفتره میگه بق بق بقو                   کوچولوی من دروغه لو لو هاپو میگه هاپ هاپ هاپ               دنی کوچولو زود برو بخواب پیشی میگه میو میو میو               دنبال توپت م...
15 فروردين 1391

آخ مامان جون کلم شکست

سلام بر همه                     راسته که میگن بازی اشکنک داره سر شکستنک داره   در یکی از روزهای آخر زمستان٩٠(یک هفته مانده به بهار ٩١)تقریباساعت ٩ صبح موقعی که باباجون و داداش علی هر دو دبیرستان بودن دنی روی تخت مامان بابا با اسباب بازیهایش بازی میکرد کلی شیطونی به پر به پر روی تخت با عروسکهایش از لبه تخت سر خورد روی زمین و کله اش به رادیاتور خورد و شکست.            فداش بشم بعد از کلی گریه کردن تونستم خون سر دنی را بند بیارم  و با روسری سرش را بستم به باباجونش زنگ زدم&nb...
22 اسفند 1390

سخنی با محیا جون

  سلام محیا جون دلم برات تنگ شده دوست دارم هر چه زودتر ببینمت و اون لپهای تپلت را بکشم و ببوسم. روسری سفید که می پوشی انگار ننه نقلی میشی. محیا جون مامانم نمی تونه ازم عکس جدید بگیره من خیلی وول میخورم و عکسهام تار میفتن بخاطر همین عکسهای کوچیکیمو رو وبم گذاشته و خودت میدونی من الان دو سال ونیمه هستم.   محیا گلی هر وقت به وبم آمدی آغاجون و عزیزجون و مهسا جون بگو عکسها مو ببینن چون من دلم براشون تنگ شده میدونم دل اونها هم واسه من تنگ شده.خدا کنه عید نوروز همه تونو ببینم.   ...
20 اسفند 1390