دانیال وفایی فردانیال وفایی فر، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

گل پسری قند عسلی

قربون هر دوی شما

سلام بر همه.                                           گل پسرهای مامانی و بابایی دوستدارم هر وقت هر دوی شما بالغ و بزرگ و مثل باباجون مرد شدین به وبتون سر زدین از عکس ها و خاطرات کودکی خودتون دیدن کردین لذت کامل را ببرین و به یاد گذشته هایتان بیفتین تا همیشه خاطرات کودکیتان زنده بشه که چقدر بچه های خوب و نازنینی بودین.........   علی آقا پسری خواستنی.آرام.ساکت.حرف گوش کن و دانیال جون بر عکس داداشش بچه دوست داشتنی.شیط...
27 مرداد 1391

اولین دوری من و داداشم

سلام بر همه           قند عسل مامانی بابایی وداداش علی یه روز که باباجون ماموریت یزد می خواست بره داداش علی را هم با خودش برد و من و توهم  تو خانه تنهاشدیم بخاطر همین دو شب رفتیم خانه عمه جون زهره ..... یه روز قبل از ظهر بردمت پارک چمن پیش خانه عمه جون زهره کلی بازی و عکسهای خوشکل ازت گرفتم که توی وبت هم میذارمشون (اونجا کلی بهت خوش گذشت)...... جونم براتون بگه چند روز دیگه دادش علی کنکوردانشگاه آزاد (آزمایشی) داره درسته که آزمایشی خدا کنه ازش سر بلند بشه چون هیچ درس نمی خونه ........ ...
10 تير 1391

خرداد ماه هم گذشت

سلام بر همه قند عسل مامانی با گذشت زمان روز به روز بزرگ وبزرگتر وشیطون تر میشی و با زبان کودکیت کلمات قلمبه و سلمبه های زیبایی میگی و تو دل همه میشینی و........ راستی یادم رفت که بگم امتحانات خرداد علی آقا هم به خیر خوشی تمام شدن ودیروز کارنامه قبولی اونو گرفتم.تنها درس زیست شناسی را بخاطر فوت آقا جون نداده بود قرار شده شهریور ماه امسال بده.... این هم چند تا عکس زیبا     قربون ناز و ادات بشم.......     چیه خوش تیپ ندیدی؟؟؟؟؟؟؟       ادامه مطلب را از دست ندین   گل پسر دوش گرفتی؟عافیت باشه           &nbs...
9 تير 1391

آقا جون یه جای دور رفت

سلام بر همه                                                                                91/3/18                                 بچه های خوب بهتون گفته بودم آقاجونم مریضه و واسه سلامتیش دعا کنید که زودتر خوب بشه ولی حیف که خدا نخواست اون بیشتر پیش ما بمونه و اونو پیش خودش برد...... ...
9 تير 1391

عیادت آقاجونم

سلام بر همه امروز منو داداش علی با مامان جون و باباگلی رفتیم خونه آقاجونم   آقاجون عزیزجونم بعد از دو ماه دیدم خیلی ذوق کردم آخه من هر دوتا شونو خیلی دوستدارم دایی جون محمد مو خیلی دوست دارم خدا بهشون یه ساندویچ کوچولو داده اسمشو گذاشتن ستایش جون دختر نازیه دوستش دارم حالا فردا قراره بریم پیش ستایش جون مامانم میگه بخاطر امتحانات داداش علی زیاد خونه آقاجونم نمی مونیم بعد از امتحانات داداشیم دوباره پیشششون می آییم       امروز ازدیدن آقاجون و عزیزجونم ومحیا جون آجی مهسا و آجی نیایش  و ساندویچ کوچولو (ستایش جون) خیلی خوشح...
14 خرداد 1391