دانیال وفایی فردانیال وفایی فر، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

گل پسری قند عسلی

اگه این شبها را از دست می دادم

1391/5/27 17:46
396 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر همه

کلی امید آرزو به این شبها داشتم.........منتظر بودم...........

شب ١٩ ماه رمضونی سعادت نداشتم.........

ولی

شب ٢١بودکه داداش علی منو همراهی کرد و به حسینه محل مان برد آخه مراسم احیا و دعا خونی بود.خواندن دعای جوشن کبیر نوحه خوانی و سینه زنی ودعا خوانیهای دیگر و قرآن رو سر گذاشتن.....بعد از اتمام مراسم به داداش علی تماس گرفتم و اون آمد دنبالم وبا همدیگه خونه اومدیم سحر همان روز بود که باباجونت به من گفتکه خاله اش (ماه رو)فوت شده و ما نمی تونستیم واسه مراسم اون به دزفول بریم چونکه مسافتش زیاد بود.

همان روز ٢١ ماه عمه جون زهره آش نذری می پخت ما هم اونجا بودیم/بعد از پخت آش عمه جون همگی با هم رفتیم خانه دوست باباجونت آخه افطاردعوت بودیم(خانه عمو نیل زن)اونجا بهت خیلی خوش گذشت.

یکی دیگه از شبهای قدر شب ٢٣ ماه رمضان است باباجون دنی ماموریت (یزد)رفته بود داداش علی هم نیت کرده بود بره مسجد واسه مراسم احیا خودم دانیال تنها تو خونه احیا گرفتیم دعای جوشن کبیر را پای تلویزیون خوندیم و تا دم دم های سحربیدارموندیم تا اینکه داداش علی از مسجد اومد.

مسافرت کوتاهی به دزفول

قسمت شد شب ٢٥ بریم خانه آقاجون مراسم احیا ودعا خوانی داشتن بعد از اذان ظهر چهارشنبه همراه باباگلی داداش علی و دنی و خودم از کرج حرکت کردیم اومدیمدزفول تقریباساعت ١شب رسیدیم دزفول.دنی جون با دیدن عزیزجونش و خاله ها و عمه ها ودختر داییهای گلش ومامان حاجی کلی ذوق زده شد و خیلی خیلی بهش خوش گذشت.پنج شنبه واسه افطار خونه عزیزجون علی و دانیال بودیم.این سه چهار روز آخر ماه رمضان همش بیرون دعوت بودیم

خداوندا هزاران مرتبه شکر وسپاس که این مسافرت کوتاه به بچه های گلم(علی دانیال)خوش گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان حجی
29 مرداد 91 22:37
قربون همتون بشم ایشالله همیشه بتونید توی مراسم های شب زنده بیداری شرکت کنید دوستون دارم