دانیال وفایی فردانیال وفایی فر، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

گل پسری قند عسلی

مهربونیت قشنگه

1392/7/6 23:22
519 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر همه.

گلی گلی مامانی این روزها رفتارت خیلی عوض شده گاهی وقتا با اداهات خودتو لوس میکنی و با زبون ریزیت خودتو تو دل همه جا میدی گاهی وقتا با ناز کردن و قربون صدقه گفتنت دلمو میبری .......

                    هورا لبخندچشمکنیشخندبغلماچفرشتهقلبخندهخوشمزهتشویققهقهههورا

الهی مامان جونی دورت به گرده بلاخره دیشب(جمعه شب)باباجونت بعد از ٦ روز که ماموریت رفته بود به خونه برگشت و با این حالی که خسته بود تو دادشی ازش خواستین ببردتون پارک نبوت من هم چای میوه آماده کردم به اتفاق هم رفتیم پارک و فردا صبح زود بابا گلی رفت شرکت چونکه قرار بود دوباره ماموریت بره.

با نمکم وقتی غذا نمی خوری و یا با هر کاری دیگه ای که منو ناراحت می کنه انجامش میدی خودت سریع میگی مامانی دوست دارم دوست دارم دوست دارم و همش منو ماچ میکنی ماچ ماچ ماچ ماچ ماچ ماچ

بر می گردیم 

خبر خبر خبر دار خبر به کوچه بازار

دنی مامان بزرگ شده اون مهدکودکی شده

 تشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویق

امیدم بعد از مدتی تنبلی مامانت و کلی گشت و گذار اینور و اونور بلاخره موفق شدی تو هم بری مهد کودک البته نباید اسمشو بزارم مهد در اصل اسم کلاست استعدادهای برتره.

امروز 6/7/92شنبه اولین روزی بود که به کلاس میرفتی(البته بصورت ازمایشی)از اونجایی که به من خیلی وابسته بودی از قبلش زمینه رو واست آماده کرده بودم کلی تعریف و تمجید از کلاس و دوستا و مربی .....

وقتی اونجا رفتیم اولش دوست داشتی من هم سر کلاس باشم ولی با حرف زدن قانع شدی من بیرون کلاس منتظرت بمونم یه یک ساعتی پشت در کلاس موندم غافل از اینکه باباجونت اومده بود دنبالم من هم شماره موبایل دادم به خانم مربیت و رفتم خونه و چند ساعت بعدش اومدم دنبالت .

نفسم از اینکه چند ساعتی منو ندیده بودی با دیدن من پریدی تو بغلم و منو ماچ کردی انگاری حسابی دل تنگم شده بودی ولی با این وجود خیلی از کلاست خوشت اومده بود چون وقتی خواستیم بریم خونه نمی تونستی از کلاس و دوستات دل بکنی..............  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان فاطمه کوچولو
11 شهریور 92 0:04
خدا دنی کوچولو را واستون نیگه داره. ماشالله خیلی عزیز و نازه


مرسی از لطفتون
مامان محیا جون
11 شهریور 92 0:44
جیگر طلا میخوامت ای جونممممممممم


مامان کیاراد
11 شهریور 92 8:05
سلام مامانی مرسی که به ما سرزدید...خوشحال میشیم بیشتر پیش ما بیایید...
مامان عبدالرحمن واویس
11 شهریور 92 10:12
انشالله که همیشه زنده باشه عزیزم
خاله ها
11 شهریور 92 22:24
خاله به قربونش بره الهی. ماشاالله چقدر بزرگ شدی تو این چند ماه که ندیدمت
باز جای شکرش باقیه که حداقل خودتون نمی بینیم عکستون دیدیم دفعه بعد با علی جون عکس بگیرین


خدا نکنه خاله جونی.دوستتون دارم ماچ ماچ ماچ ماچ ماچ ماچ ماچ
مامان پارسا و پرهام
13 شهریور 92 0:03
خاله جون مرسی به من سر زدید من با افتخار لینکتون کردم
مامان ابوالفضل وفاطمه زهرا
15 شهریور 92 20:30
امیدوارم ایام زندگی به کا م شما ودنی جون باشه. بازم به ما سر بزنید چند تا پست جدید گذاشتم .


مرسی که پیشمون اومدین
شاینا و مامانی
16 شهریور 92 2:20
عزیز دلم خدا حفظت کنه واسه مامان و ببای مهربونت
بتی مامی ناتان
16 شهریور 92 13:15
سلام مامانی خدا دنی جون شیرین رو براتون حفظ کنه مرسی به ناتان جونم سر زدین باز منتظرتون هستیم
مامان آیسوآیسا
17 شهریور 92 12:37
چه گل پسررری میبوسمش هزار تا
مامان پارسا و پوریا
17 شهریور 92 20:50
دنی کوچولو الان در اوج شیرینیشه بچه ها تو این سن واقعا خوردنین
سرزمین شاد
30 شهریور 92 22:21
سلام خانومی. از آشناییت خوشحالم و ممنونم که بهم لطف داشتی و از کارهام خوشت اومد. عزیزم چیزی که گفته بودی کاملا قابل اجراست اما در مورد جزئیاتش اگر دوست داشته باشی میشه تلفنی صحبت کرد. شمارم روی سایت هست. اگر خواستی حتی فقط برای راهنمایی کردن در خدمتت هستم.
مامان پارسا و پرهام
31 شهریور 92 22:12
مامانییییییییییییییی نیستییییییییییی کجایی پس به سلامتی کنکور چی شد؟؟؟؟؟؟
مثل هیچکس
1 مهر 92 9:13
رسیدن به خیر بعد یه غیبت نسبتا طولانی .مرسی که بهمون سرزدید خوشحال شدیم خاله پس کنکور علی جون چی شد؟
مامان سرباز کوچولو
1 مهر 92 19:06
پسر کوچولوتون خیلی ناز و با نمکه. امیدوارم همیشه در پناه خدا باشه.


مچکرم
مامان آرمان
2 مهر 92 11:06
عزیزم ممنون از بابت تبریک تولد من شما را به جمع دوستانم اضافه کردم.خوشحالم از این اشنایی
بهار
6 مهر 92 22:39
راستی مرسی که به وبم سر زدین. لینکتون کردم.