مهربونیت قشنگه
سلام بر همه.
گلی گلی مامانی این روزها رفتارت خیلی عوض شده گاهی وقتا با اداهات خودتو لوس میکنی و با زبون ریزیت خودتو تو دل همه جا میدی گاهی وقتا با ناز کردن و قربون صدقه گفتنت دلمو میبری .......
الهی مامان جونی دورت به گرده بلاخره دیشب(جمعه شب)باباجونت بعد از ٦ روز که ماموریت رفته بود به خونه برگشت و با این حالی که خسته بود تو دادشی ازش خواستین ببردتون پارک نبوت من هم چای میوه آماده کردم به اتفاق هم رفتیم پارک و فردا صبح زود بابا گلی رفت شرکت چونکه قرار بود دوباره ماموریت بره.
با نمکم وقتی غذا نمی خوری و یا با هر کاری دیگه ای که منو ناراحت می کنه انجامش میدی خودت سریع میگی مامانی دوست دارم دوست دارم دوست دارم و همش منو ماچ میکنی ماچ ماچ ماچ ماچ ماچ ماچ
بر می گردیم
خبر خبر خبر دار خبر به کوچه بازار
دنی مامان بزرگ شده اون مهدکودکی شده
امیدم بعد از مدتی تنبلی مامانت و کلی گشت و گذار اینور و اونور بلاخره موفق شدی تو هم بری مهد کودک البته نباید اسمشو بزارم مهد در اصل اسم کلاست استعدادهای برتره.
امروز 6/7/92شنبه اولین روزی بود که به کلاس میرفتی(البته بصورت ازمایشی)از اونجایی که به من خیلی وابسته بودی از قبلش زمینه رو واست آماده کرده بودم کلی تعریف و تمجید از کلاس و دوستا و مربی .....
وقتی اونجا رفتیم اولش دوست داشتی من هم سر کلاس باشم ولی با حرف زدن قانع شدی من بیرون کلاس منتظرت بمونم یه یک ساعتی پشت در کلاس موندم غافل از اینکه باباجونت اومده بود دنبالم من هم شماره موبایل دادم به خانم مربیت و رفتم خونه و چند ساعت بعدش اومدم دنبالت .
نفسم از اینکه چند ساعتی منو ندیده بودی با دیدن من پریدی تو بغلم و منو ماچ کردی انگاری حسابی دل تنگم شده بودی ولی با این وجود خیلی از کلاست خوشت اومده بود چون وقتی خواستیم بریم خونه نمی تونستی از کلاس و دوستات دل بکنی..............