شنبه 1388/7/11
سلام بر همه
ما یه خانواده سه نفره تنها تو شهر کرج زندگی میکردیم که با اومدن تو میشدیم چهار نفر.نصف شب به عمه جون خبر دادیم واون از تهران به بیمارستان امام خمینی کرج دنبالمون اومد و کله سحر با اذان صبح منو بردن اتاق عمل و بعد از 10 دقیقه تو به دنیا اومدی و شادی به دل هممون گذاشتی.
شنبه صبح زودبابا جونت خبر تولدت را به همه داد و بعد از چند ساعت یکی پس از دیگری به من زنگ میزدن و تولدت را تبریک می گفتن.قربونت بشم عمه جون واسه ما خیلی زحمت کشید دستش درد نکنه ان شاالله واسه شادیهاشون جبران کنیم.
فردای روز تولدت عزیزجون و عمه فاطمه با قطار اومدن پیشمون و همین طور چند روز بعدش مامان گوهرو زن دایی اعظم آجی نیایش پیشمون اومدن و چند روزی خونمون بودن.با اومدنت همه خوشحال بودن بخصوص دادش علی ذوق میکرد که داداش کوچولو داره.
(ت و ل د ت م ب ا ر ک ب ا د)
دورت بگردم امروز هم سومین تولدته برات جشن نمیگیرم آخه باباجونت ماموریت یزد رفته معلوم نیست کی خونه برگرده. منم میدونم چون پلو ماهی خیلی دوست داری برات درست میکنم عصری هم میبرمت پارک تا میتونی بازی بکنی و سر فرصت مناسبی واست یه جشن تولد کوچولو میگیرم.
(عزیز دلم سومین تولدت مبارک)