دانیال وفایی فردانیال وفایی فر، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

گل پسری قند عسلی

پا حنایی

سلام بر همه کف پای دانیال جون حساسیت پوستی داره و زخم میشه عزیزجون دانیال گفته بود که پای اونو حنا بذارین خوب میشه من هم چهار شب پیش عزیزجون دنی حنا آماده کرد پا کوچولوشو واسه اولین بار حنا گذاشتم     قربونت بشم چه پاهای خوشرنگی......   ...
19 دی 1391

شنبه 1388/7/11

سلام بر همه ما یه خانواده سه نفره تنها تو شهر کرج زندگی میکردیم که با اومدن تو میشدیم چهار نفر.نصف شب به عمه جون خبر دادیم واون از تهران به بیمارستان امام خمینی کرج دنبالمون اومد و کله سحر با اذان صبح منو بردن اتاق عمل و بعد از 10 دقیقه تو به دنیا اومدی و شادی به دل هممون گذاشتی.           شنبه صبح زودبابا جونت خبر تولدت را به همه داد و بعد از چند ساعت یکی پس از دیگری به من زنگ میزدن و تولدت را تبریک می گفتن.قربونت بشم عمه جون واسه ما خیلی زحمت کشید دستش درد نکنه ان شاالله واسه شادیهاشون جبران کنیم.    فردای روز تولدت عزیزجون و عمه فاطمه با قطار اومدن پیشمون ...
11 مهر 1391

اگه این شبها را از دست می دادم

سلام بر همه کلی امید آرزو به این شبها داشتم.........منتظر بودم........... شب ١٩ ماه رمضونی سعادت نداشتم......... ولی شب ٢١بودکه داداش علی منو همراهی کرد و به حسینه محل مان برد آخه مراسم احیا و دعا خونی بود.خواندن دعای جوشن کبیر نوحه خوانی و سینه زنی ودعا خوانیهای دیگر و قرآن رو سر گذاشتن.....بعد از اتمام مراسم به داداش علی تماس گرفتم و اون آمد دنبالم وبا همدیگه خونه اومدیم سحر همان روز بود که باباجونت به من گفتکه خاله اش (ماه رو)فوت شده و ما نمی تونستیم واسه مراسم اون به دزفول بریم چونکه مسافتش زیاد بود. همان روز ٢١ ماه عمه جون زهره آش نذری می پخت ما هم اونجا بودیم/بعد از پخت آش عمه جون همگی با هم رفتیم خانه دوست با...
27 مرداد 1391

تعطیلات تابستان علی دانیال

سلام بر همه این دست نوشته را که براتون می نویسم تقریبا یک ماه میشه که علی آقا کلاس تقویتی تابستونه میره و امسال تابستان هیچ وقت خالی نداشته و کلاسها تا اوایل شهریور ماه ادامه دارند.بعد از این دوره کلاسها امتحان زیست شناسی داره (البته پسرم تنبل نیست گفته بودم که خرداد ماه بخاطر فوت آقا جونش امتحان زیست نداده)به این دلیل شهریورماه امتحان میده. جونم براتون بگه دانیال هم کلاس مهد قرآن میره امروزسومین جلسه بود که منو دنی مهد رفتیم و خودم هم سر کلاس پیشش نشستم اون پسر خجالتی نیست با مربی و دوستاش حرف میزنه بازی میکنه ولی دوست داره من هم کنارش باشم.   اسم همکلاسیهای دانیال (محمد عرفان - آراد - ابوالفضل - ام...
27 مرداد 1391

قربون هر دوی شما

سلام بر همه.                                           گل پسرهای مامانی و بابایی دوستدارم هر وقت هر دوی شما بالغ و بزرگ و مثل باباجون مرد شدین به وبتون سر زدین از عکس ها و خاطرات کودکی خودتون دیدن کردین لذت کامل را ببرین و به یاد گذشته هایتان بیفتین تا همیشه خاطرات کودکیتان زنده بشه که چقدر بچه های خوب و نازنینی بودین.........   علی آقا پسری خواستنی.آرام.ساکت.حرف گوش کن و دانیال جون بر عکس داداشش بچه دوست داشتنی.شیط...
27 مرداد 1391

اولین دوری من و داداشم

سلام بر همه           قند عسل مامانی بابایی وداداش علی یه روز که باباجون ماموریت یزد می خواست بره داداش علی را هم با خودش برد و من و توهم  تو خانه تنهاشدیم بخاطر همین دو شب رفتیم خانه عمه جون زهره ..... یه روز قبل از ظهر بردمت پارک چمن پیش خانه عمه جون زهره کلی بازی و عکسهای خوشکل ازت گرفتم که توی وبت هم میذارمشون (اونجا کلی بهت خوش گذشت)...... جونم براتون بگه چند روز دیگه دادش علی کنکوردانشگاه آزاد (آزمایشی) داره درسته که آزمایشی خدا کنه ازش سر بلند بشه چون هیچ درس نمی خونه ........ ...
10 تير 1391